دیگه نمیتونم تحملت کنم خیانتت بخشیدنی نیست بعد گوشی رو پرت کردم تو دیوارو زدم تو خیابون... نمیتونستم عشقمو با یکی دیگه ببینم... از لجش رفتم خواستگاری...نازنینم از خداش بود سریع بله رو دادو رفتیم برا مراسمه عقد کنون... در اتاقم باز شد ابجیم اومد تو... چطوری داداشه گلم... مرسی اجی بد نیستم برو بیرون ک اصلا حوصله ندارم من الان باید میرفتم ارایشگاهدیگه نمیتونم تحملت کنم خیانتت بخشیدنی نیست بعد گوشی رو پرت کردم تو دیوارو زدم تو خیابون... نمیتونستم عشقمو با یکی دیگه ببینم... از لجش رفتم خواستگاری...نازنینم از خداش بود سریع بله رو دادو رفتیم برا مراسمه عقد کنون...تو اتاقم داشتم کت شلوارمو میپوشیدم عطرو اتکلن و زدم و اماده رفتن شدم ...دنبال سارا نه نازنین...ی شوخی کرد اجیم منم داد زدم و با اشک اتاقمو ترک کرد..نفهمیدم چجوری تا دمه ماشین رفتم اشک همه وجودمو گرفته بود..سوار شدمو راه افتادم نازنین منتظر بودم سوارش کردم و زدیم تو خیابون کلی بوق و جیغ و هورا گفتن فضای ساکت شهرو بهم ریخته بود... رسیدیمو رفتیم ب سمته سفره عقد ... اجیمو نمیدیدیم رفتم تو ی اتاقه دیگه دیدم اونجاست بوسیدمش و از دلش در اوردم . دیدم زد زیره گریه گفتم چی شده سکوت کرد گفتم مهسا اجی چی شده جونو من بگو ... دیدم گریش بیشتر شد دیگه کفرم در اومد داد زدم د چی شده لامصب بگو دیگه ،..گفت داداش سارا.. ترس همه وجودمو گرفت گفتم لعنتی سارا چیزیش شده گفت خودکشی کرده بیمارستان مهر بستریش کردن..دنیا رو سرم خراب شد دوون دوون رفتم بالا تو اتاقم اجی هم پشته سرم دوید... کت و شلوارم و کندم و اماده رفتن شدم مهسا گفت چیکار میکنی خل شدی مراسمه عقد کونونته گفتم خفه شو فقط هیچکس نفهمه از دره پشتی زدم بیرونو ب سرعت رفتم سمته بیمارستانه مهر... تا رسیدم رفتم پیشه پرستار گفتم خانوم اتاقه مریضی ب اسمه سارا احمدی کجاست؟ی نگاه ب لیست انداختو گفت؛پایینه بیمارستان درب اخر سمته راست. دویدم سمته ادرس دیدم سردخونست گفتم عجب خرایی هستنا ادرس سردخونه میدن. برگشتم گفتم خانومه پرستار چشاتونو باز کنین گفتم سارا احمدی نگاهی دوباره ب لیست انداخت گفت اقای محترم من چشام بازه شما هواست نیست خانومه سارا احمدی تمام کرده... نفسم بند اومد دنیا رو سرم چرخید پوز خندی زدمو دوباره رفتم سمته ادرس.. رفتم تو ی اقای نگهبانی اونجا بود گفتم خانوم احمدی کجاست من برد بالا سرش ملافه رو از روش کشیدم باورم نشد دستاشو گرفتم تکونی بهش دادم گفتم سارای من من جنبه ندارم تورو خدا بلند شو اذیتم نکن پاشو غلط کردم من فقط ماله توام جونه من نکن همچین.تکون نمیخورد نگهبان اومد دستمو گرفت گفت اقای محترم بفرمایید لطفا برام مسعولیت داره گفتم چشب من میرم بیرون فقط شما صداش کنین با من قهر کرده جوابمو نمیده حتی چشاشم باز نمیکنه خیلی قهره باهام اما شما صداش کنین خواهش میکنم التماستون میکنم.نگهبان چشاش پره اشک بود اومدم بیرون مهسا دمه در بود گفتم اجی سارای من بدجوری باهام قهر کرده حتی نگام نمیکنه..محکم کوبید تو گوشم گفت داداش بیدار شو سارای تو مرده... گفتم چی میگی اجی اون اینجاست تو اتاقه فقط باهام قهره همین. اومدم سمته بالای بیمارستان اون پسره کثیفی ک سارامو ازم گرفت دمه در بود مهرداد.. سلام کرد اومد جلو ی سیدی با ی نامه داد دستمو رفت.. هنگ بودم رفتم تو ماشین سی دی رو زدم و شروع کردم ب گوش دادن... سلام عشقم حالا ک داری این سی دی رو گوش میکنی من دیگه نیستم امیدوارم داداش مهرداد این سی دی رو بهت داده باشه عزیزم من جز تو نمیتونستم سارای کسی دیگه باشم متاسفم تو اون روز بهم فرصت ندادی حرف بزنم مهرداد داداشه منه با مامانم تو اروپا زندگی میکردن.مهرداد با مامان رفتن اروپا منم پیشه بابا موندم فک نمیکردم ی روزی برگرده برا همین بهت نگفتم ک داداش دارم اون روزم ک تو مارو دیده بودی داشتم میاوردمش پیشه تو ک باهات اشنا کنمش اما تا مارو دیدی رفتی و دیگه حتی فرصت حرف زدن بهم ندادی الهی سارا فدات بشه من نفسم ب نفسه تو بسته مگه میتونم جز تو با کسه دیگه ای باشم نه نه نه اصلا بعیده ... علی م من بهت خیانت نکردم اگه الانم اینجا تو سرد خونم فقط بخاطره این بود ک نمیتونستم کناره مرده دیگه ای بخوابم شرمنده اگه تنهات گذاشتمو رفتم منو بخاطره همه بدیهام ببخش دوس داره همیشگی تو سارا... سلام من مهردادم از اینجاشو من خودم پر کردم علی جان زود تصمیم گرفتی اشتباهی ک تو کردی ب هیچ وجه جبرانی نداره من بعد از 20 سال خواهرمو دیدم ولی فقط برا 1روز منم مثله سارا میبخشمت ولی امیدوارم ک دیگه تو زندگیت همچین اشتباهی رو تکرار نکنی با اجازت برمیگردم اروپا داغی ک تو تو دلم گذاشتی هضمش برام خیلی سخته خداحافظ.مات و مبهوت ب جلو نگاه میکردم درب ماشین و باز کردم پیاده شدم نامه و عکسش تو دستم بود نگاه میکردمو فقط قدم میزدم فقط میرفتم بدونه مقصد کم کم هوا تاریک و تاریک تر شد رفتمو رفتمو رفت دیگه چشام جایی رو نمیدید اشک امانم را بریده بود همینطور وسط اتوبانها قدم میزدم ناگهان صدای ترمزه ماشینی با سرعت بالا وسط اتوبان برق از چشمانم پروند همه جارا سکوت فرا گرفت چشمانم سیاهی رفت و دیگر هیچ کجارا نمیدیدم .