-
امروز...
چهارشنبه 17 دی 1393 21:40
-
دلم برای کسی تنگ است..
چهارشنبه 17 دی 1393 21:03
-
انتقام
چهارشنبه 17 دی 1393 15:41
-
قلبم را برایت میدهم
چهارشنبه 17 دی 1393 15:37
پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم. تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو...
-
کبوتر حرم
چهارشنبه 17 دی 1393 15:36
اصلا حوصله نداشتم ازتختخواب بیرون بیام مادرم ازآشپزخونه هی داد میزد فرخنده فرخنده بلند شو دختر دیرت شدآآآآ… چندروز بود همه اش خوابش رو میدیدم شده بود نقش اول تمام خوابهای من. اسمش حمید بود چند سال ازمن بزرگتر بود دریک ماجرای کاملا اتفاقی در یک تالارگفتگو باهاش آشنا شده بودم نه اینکه من دختر جلفی باشم نه اتفاقا خانواه...
-
من یکی رو هنوز بیشتر از خودم دوست دارم و عاشقشم . . .
چهارشنبه 17 دی 1393 15:32
یه پسر بود که زندگی ساده و معمولی داشت ، اصلا نمی دونست عشق چیه ، عاشق به کی می گن ،تا حالا هم هیچکس رو بیشتر از خودش دوست نداشته بود و هرکی رو هم که میدید داره به خاطر عشقش گریه میکنه بهش میخندید ! هرکی که می ومد بهش می گفت من یکی رو دوست دارم ، بهش می گفت دوست داشتن و عاشقی مال تو کتاب ها و فیلم هاست . . . روز ها...
-
عشق پاک
چهارشنبه 17 دی 1393 15:31
بچه همیشه دوست دختر خود را در پارک ملاقات میکرد.همیشه دختر وقت در پارک میامد.و بچه همیشه ناوقت میامد دخترهیچ گاه بلای دوست پسر خود قهر نمی شد. یک روز دختر در پارک نیامد بچه بسیاراحساسی نگرانی میکرد که چرا دوست دخترش در پارک نیامد و چرا موبایل دختر خاموش است بلاخره بچه مجبور شد رفت خانه دختر. بچه: سلام قندم من بسیار...
-
روز برفی
چهارشنبه 17 دی 1393 15:24
یک دختر زیبا از پنجره کلکین خانه ای شان به بیرون نگاه میکرد.ناگهان چشمش به پسری افتاد که نگهبانی خانه شان را میکرد رفت نزد او و گفت خنک خوردی پسرک با جوان مردی جواب داد نخیر...دختر زیبا گفت تو اینجا بمان من برت لباس میارم دختر که رفت یادش رفت که لباس بیارد فردا وقتی از خواب بیدار شد یادش آمد رفت دید که پسر مرده و یک...
-
بسلامتی...
چهارشنبه 17 دی 1393 15:14
-
واژه غریبیست عشق...
چهارشنبه 17 دی 1393 15:13
واژه غریبیست عشق... لحظه ایی آبادت میسازد، لحظه ایی ویران... لحظه ایی پادشاهی و لحظه ایی گدا... . پر است از فراز و نشیب... دوری و نزدیکی... تضاد و تفاهم... . . . شک و یقین...
-
حماقت می کُند دلم
چهارشنبه 17 دی 1393 15:09
حماقت می کُند دلم که دل نمی کَند از رویا رویا جان را به لب می رساند تو را به من نه رویا سر بزنگاه درست همان لحظه ای که به وعده هایش از دنیا می بُری زیر پایت را خالی می کند و "تو" را در بسته ای با روبان بنفش به کسی که از راه نرسیده هدیه می کند مفت ........
-
مرگ
چهارشنبه 17 دی 1393 14:53
-
دل من!
سهشنبه 16 دی 1393 23:53
-
دلت که گرفته باشه...
سهشنبه 16 دی 1393 23:40
-
کافیست...
سهشنبه 16 دی 1393 21:23
کافیست کسی اسمم را صدا کند... بعد از اسمم ویرگولی بگذارد،کمی مکث کند و بگوید: "خوبی؟؟" آن وقت هیچ نمی گویم ! "فقط از گریه منفجر می شوم ..."
-
رفتن
سهشنبه 16 دی 1393 21:10
گفتم:میری؟ گفت:آره گفتم:منم بیام؟ گفت:جایی که من میرم جای 2 نفره نه 3 نفر گفتم:برمی گردی؟ فقط خندید اشک توی چشمام حلقه زد سرمو پایین انداختم دستشو زیر چونم گذاشت و سرمو بالا آورد گفت:میری؟ گفتم:آره گفت:منم بیام؟ گفتم:جایی که من میرم جای 1 نفره نه 2 نفر گفت:برمی گردی؟ گفتم:جایی که میرم راه برگشت نداره من رفتم اونم رفت...
-
عشق جاودانه
سهشنبه 16 دی 1393 21:04
دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد. در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می...
-
عشق تلخ
سهشنبه 16 دی 1393 20:57
دیگه نمیتونم تحملت کنم خیانتت بخشیدنی نیست بعد گوشی رو پرت کردم تو دیوارو زدم تو خیابون... نمیتونستم عشقمو با یکی دیگه ببینم... از لجش رفتم خواستگاری...نازنینم از خداش بود سریع بله رو دادو رفتیم برا مراسمه عقد کنون... در اتاقم باز شد ابجیم اومد تو... چطوری داداشه گلم... مرسی اجی بد نیستم برو بیرون ک اصلا حوصله ندارم...